در تاریخ آورده اند که: وقتی حاج میرزا آقاسی وزیر محمدشاه قاجار به حفر قناتی امر کرده بود، روزی که به بازدید چاهها رفت، چاه کن اظهار داشت: که کندن قنات در اینجا بی حاصل است، چه اینکه این زمین آب ندارد. حاجی میرزا آقاسی در جوابش گفت:
«آب برای من ندارد، نان که برای تو دارد!!!»
در تاریخ آورده اند که خلیفه ای در زمان خلافت خود شبها در میان ولایت می گردید و به احوال مردم مطلع می شد، شبی از یکی از خانه ها آوازی شنید، چون از دیوار خانه بالا رفت، دید زن و مردی نشسته اند و قدری شراب در نزد ایشان است، خلیفه مرد را مخاطب نموده، گفت: یا عدواللَّه،(ای دشمن خدا) خیال می کنی که خدای تعالی اعمال شنیع و معاصی تو را می پوشاند؟ مرد گفت: ای خلیفه تأمّل نما و انصاف بده، اگر مرا در یک کار معصیت سرزده باشد، تو از سه جهت مرتکب گناه شده ای! به جهت آنکه خدای تعالی فرموده است: ولا تجسسوا: یعنی در احوال مردم کاوش مکنید و تو تجسّس نمودی. و دیگر فرموده است: «وأتوالبیوت من ابوابها»: یعنی از درب خانه ها وارد شوید و حال آنکه تو از غیر درگاه ما داخل شدی و فرموده است: «اذا دخلتم بیوتاً فسلّموا» یعنی هرگاه داخل خانه ها شدید پس سلام کنید و تو سلام نکردی؛!!
گفت: آیا اگر تو را ببخشم چه امر خیری از تو سر خواهد زد؟ آن مرد گفت: اگر مرا عفو نمودی دیگر مرتکب معصیت نخواهم شد.
کودکی پدر را می گفت: پدر جانم، شما چقدر خوشبخت هستید!!!
پدر گفت: چطور فرزندم؟!!!!
چون امسال را دیگر لازم نیست برایم کتاب مدرسه بخرید و همان کتابهای پارسال را میخوانم!!!